پرستاران هر چند اسلحه نداشتند و نجنگیدند، خاطراتی از جنگ دارند که گاه به خاطرات جنگ پهلو میزند. در یکی از این خاطرات آمده است، «شور و حالی داشتم که نگو. فقط میخواستم تا آنجا که میشود یک نفر بیشتر زنده بماند. دیگر مهم نبود. هر مجروحی را که شهید میشد فوری بغل میزدیم و میبردیم سردخانه. دکتر و پرستار و رئیس بیمارستان نداشت. همه همین جوری بودند؛ این مجموعه حاوی صد خاطره از این دست است.
�کتاب حاضر، در کتابخانه ولایت برای استفاده علاقه مندان و مراجعین محترم موجود می باشد�
ورود به سیستم
ارسال پیغام
نکته : شماره ثبت, شماره رکورد و یا هر داده ورودی که باعث بروز خطا شده است را در متن بازخورد ارسال نمایید.